طنزهای یک م.ر.سیخونکچی

گاهی فقط میشود طنز نوشت!

طنزهای یک م.ر.سیخونکچی

گاهی فقط میشود طنز نوشت!

۳۸ مطلب در دی ۱۳۹۳ ثبت شده است

زدن تو کار مرغ!

م.ر سیخونکچی | سه شنبه, ۳۰ دی ۱۳۹۳، ۰۹:۱۰ ق.ظ | ۱ نظر

برخی مقامات دولتی اعلام کردن که مرغ های تولید داخل خیلی بیش از حد مجاز سرب دارن!

جدای از اینکه مرغ چطوری میتونه سرب داشته باشه، فکر کنم مثل قضیه بنزین، همسر یکی از مقامات زده تو کار واردات مرغ، حالا هم دارن زمینه رو برای وارداتش باز میکنن! بابا یکی به اینا بگه اون بنزین بود که گفتین خیلی سرب داره و رفتین وارد کردین، دیگه هرچی خواستین وارد کنین که نگین داخلیش سرب داره. ضایع‌س بخدا!

  • م.ر سیخونکچی

نبایدم باشی عزیزم!

م.ر سیخونکچی | دوشنبه, ۲۹ دی ۱۳۹۳، ۰۱:۴۴ ب.ظ | ۰ نظر

وزر نفت فرموده اند: با نفت 25 دلاری هم مشکلی نداریم!

خواستم عرض کنم اگر شما مشکل داشتی باید شک می‌کردیم. اصلا شما آمده ای که با این چیزها مشکل نداشته باشی دیگه.

  • م.ر سیخونکچی

من نگران فک شما هستم!

م.ر سیخونکچی | يكشنبه, ۲۸ دی ۱۳۹۳، ۱۰:۴۴ ق.ظ | ۲ نظر

البته که بنده نه دیپلمات هستم و نه حقوقدان و کلا نه خیلی چیزهایی که شما هستید! اما اگر هم بودم در این برهه حساس کنونی دو زار هم نگران استقلال کشور و هویت ملی و دستاوردهای انقلاب و... نبودم. چرا که در این مقطع بیش از همه چیز باید نگران فک شما بود!

ظریف جان! بخاطر خودت، بخاطر آرواره‌های نازنینت، بخاطر دهانی که یک عمر به آن نیاز داری، انقدر با دهان گشاده نخند! فکّت میگیره ها! 

ما خودمان یک خاکی به سر اسقلال و هویت و انقلابمان خواهیم کرد، تو دهانت را پاس بدار!

  • م.ر سیخونکچی

جواد و جان درشهربازی ژنو!

م.ر سیخونکچی | شنبه, ۲۷ دی ۱۳۹۳، ۰۴:۵۳ ب.ظ | ۲ نظر

میلاد چ: جان: یوهووووو! اوه پسر ترن هوائی چقدرکیف می‌ده، حیف نبود برا تنفس و استراحت قدم بزنیم تو خیابون؟ بابت بلیط ترن و چیپس و پفک هم ازت ممنونم جواد.

جواد: (بالبخند) آره واقعا کی فکرشو می‌کرد یه روز من و تو باهم بیایم شهربازی و دریک قدمی حل منازعه باشیم... بزارت برات تخمه دون کنم بخوری.

جان: ما خرسندیم که شما به تمام تعهدات توافق نامه عمل کردین، همونطورکه می‌دونی کنگره می‌خواد بزودی تحریم‌های جدیدی رو برعلیه شما تصویب کنه، اینو گفتم که بعدا نگی نگفتی و دلخوری پیش نیاد... رو ما حساب نکن چون کاری ازدستمون برنمیاد!

جواد: راستش رو بخوای می‌خوام یه چیزی بگم ولی روم نمی‌شه! م... م... ماکه به همه خواسته‌های شما عمل کردیم و جلوی پیشرفت برنامه رو گرفتیم و تمام نگرانی‌های شمارو برطرف کردیم، خب شما هم یکم با ما راه بیاین دیگه جان!

جان: چقدر هوا سرد شده! من کیف پولم همراهم نیست، بریم کافی شاپ یه قهوه بخوریم به حساب تو.

جواد: آره حتما، کل هیئت مذاکره کنندتون رو مهمون می‌کنم. بیا از خودمون سوار چرخ وفلک یه عکس سلفی بگیرم، برا گزارش روند و نتیجه مذاکرات تو شبکه‌های اجتماعی لازمه...‌ای بابا تو هم که همش تو عکس اخم می‌کنی، مثل من باش و همش لبخند بزن.

جان: بده... آدم باشخصیت که الکی نمیخنده، ضمنا تو آمریکا ببینن زیاد با تو گرم گرفتم برام بد میشه، حرف در میارن!

جواد: باشه... هرجور راحتی... میگم جان! قبل از اینکه بریم کافی‌شاپ، بریم یه دور سفینه هم سوار شیم؟ حال میده ها!

جان: سفینه؟

جواد: به حساب من!

جان: مسئله پولش نیست جواتی! مسئله خود سفینه‌س! مگه قرار نبود دیگه حرف سفینه و فضا و این حرفها رو نزنید؟ ناراحت میشم ها!

جواد: اون سفینه که نه، از همین سفینه‌های شهربازی! اون رو که تعطیل کردیم رفت، مگه خبر نداری؟ پژوهشگاه فضایی رو تعطیل کردیم دیگه!

جان: پس چی؟ نکنه میخواستید تعطیل نکنید!

جواد: نه...

جان: پس دیگه حرف سفینه و فضا رو پیش من نزن، حتی اسباب بازیش! اگر میخوای بیا بریم از این اسبا که پول میندازی توش آهنگ میزنه و تکون میخوره سوار شو!

جواد: دمت گرم جان!

جان: حس می‌کنم دیگه پاهام خسته شدن، بریم هتل که من استراحت کنم... تو تنهایی برو اسب سوار شو... ضمنا اعتراف می‌کنم تو یکی از بهترین دیپلمات‌های جهان هستی جواد!

 

  • م.ر سیخونکچی

پشت پرده یک استقبال کاملا خودجوش از هیئت دولت

م.ر سیخونکچی | شنبه, ۲۷ دی ۱۳۹۳، ۰۴:۵۱ ب.ظ | ۴ نظر

 دو روز پیش
امروز مدیرمان آمد سر صف و گفت هیئت دولت قرار است بیایند شهرمان. ما هورا کشیدیم. مدیرمان خوشش آمد. بعد گفت که هیچ اجباری برای حضور دانش آموزان در مراسم استقبال وجود ندارد. ما هورا نکشیدیم. مدیرمان خوشش نیامد. بعد هم تاکید کرد که مدرسه باز است و کلاسها دایر است و معلمها می‌آیند و درس میدهند و هر کس غیبت کند پرونده‌اش را می‌دهیم زیر بغلش برود وِرِ دل ننه‌اش! یک دفعه یکی از بچه‌ها دستش را بلند کرد و گفت که اینطور نمیشود و دیگر مثل سابق نیست هیئت دولت هر دو سال یکبار برود در شهرها و معلوم نیست این اتفاق هچند ده سال بعد تکرار شود. بعد هم گفت که ما باید برویم استقبال و شما باید ماشین بگذارید و کلاسها را تعطیل کنید. مدیرمان علی رغم ظاهرش خیلی زود قانع شد و گفت حالا که اینطور است کلاسها تعطیل است و همه باید بیایند و هر کس نیاید با هم برویم استقبال، پرونده‌اش را می‌دهیم زیر بغلش برود وِرِ دل ننه‌اش!
ما نتیجه گرفتیم که وقتی هیئت دولت میاید به شهرمان در هر صورتی باید برویم ور دل ننه مان!

حاشیه های سفر رئیس جمهور به بوشهر

 دیروز
مدیرمان باز آمد سر صف و گفت فردا هیئت دولت می‌خواهند بیایند. ما باز هورا کشیدیم. مدیرمان باز خوشش آمد. بعد گفت فردا ساعت هشت صبح همه علاقه‌مندان بیایند برویم استقبال. یکی پرسید می‌شود علاقه نداشته باشیم؟ آقای مدیر گفت: آره ولی فقط یکبار و بعید است دیگر فرصتی پیش بیاید که بتوانی علاقه داشته باشی یا نداشته باشی! ما همه یکدفعه علاقه پیدا کردیم!
بعد یکی دیگر که خیلی علاقه پیدا کرده بود پرسید که با چه چیزی خواهیم رفت استقبال؟ آقای مدیر گفت همانطور که شما اصرار کردید و من مجبور شدم کلاسها را تعطیل کنم، یک عده راننده اتوبوس هم اصرار کرده‌اند که بایند شما را ببرند استقبال. ما فهمیدیم که راننده‌های اتوبوس هم مثل ما خیلی دوست ندارند بروند ور دل ننه‌شان!

حاشیه های سفر رئیس جمهور به بوشهر


 امروز
امروز همه اصرار کرده بودند بیایند استقبال. حتی داداشم هم که دانشجو است و امتحان داشت اصرار کرده بود که امتحانات دانشگاه لغو شود تا آنها بیانید استقبال و مدیر دانشگاهشان هم مثل مدیر مدرسه ما خیلی زود قانع شده بود. انقدر که این مدیرها آدمهای زود قانع شویی هستند! بعد هم  همه بچه ها اصرار کرده بودند که یک پلاکارد بگیرند دستشان و اسم مدرسه‌شان را روی آن بنویسند و بیایند استقبال. توی مسیر کلی از این پلاکاردها دیدیم که بچه‌های هی اصرار میکردند بگیرند بالاتر تا دیده شوند و مدیرها هم هی قانع میشدند. تازه بغیر از دانش آموزان و دانشجویان، کلی از مردم روستاها هم با اصرار پلاکارد زده بودند به اتوبوسها و آمده بودند.فقط نمیدانم پیرزن‌های و پیرمردهای بیچاره که دیگر ننه‌شان به رحمت خدا رفته است اگر نمی‌آمدند چطور می‌خواستند بروند ور دل ننه‌شان! همین را از مدیرمان هم پرسیدم، که زد پس گردنم!
خلاصه اینکه فضای شهر پر از اصرار شده بود و مدیرها هم هی قانع شده بودند. هی قانع شده بودند...
  • م.ر سیخونکچی

اوضاع رقت بار روح توافق ژنو

م.ر سیخونکچی | شنبه, ۲۷ دی ۱۳۹۳، ۰۴:۴۷ ب.ظ | ۰ نظر

ما گفته بودیم! از همان روز اول که هر اتفاقی را انداختند گردن روح توافق ژنو هشدار دادیم که این کار آخر و عاقبت ندارد. نگفته بودیم؟ گفته بودیم دیگر! اما کو گوش شنوا؟ هی آمریکایی‌ها تحریم کردند، اینا گفتن نخیر! به خود توافق آسیبی نرسیده، به روح توافق ژنو تعرض شده! آخه بابت خوب... مادرت خوب... با روح توافق چکار داری تو؟ یک نفر دیگر تو را تحریم کرده است، تو میایی روح توافق را رسوا می‌کنی؟ آبروی یک روح را می‌بری؟ این هم شد کار؟! شما رفتی یک توافقی کردی، قبول! حالا چوب حراج زدی به مملکت یا نزدی کاری نداریم. خدا میداند و لبوفروشها!  به ما چه. ما که چهره سیاسی نیستیم! ما یکسری چهره دلسوز حقوق بشریم. به همین خاطر هم گفتیم این کارها را با این روح بدبخت نکنید. بیا! حالا این هم نتیجه‌اش. انقدر این روح توافق بدبخت را بی‌آبرو کردی که خود آمریکا دلش به حال اون سوخت! «حالا خود سخنگوی وزارت امور خارجه آمریکا صراحتا اعلام کرده است حتی اگر تحریم‌های تصویب‌شده در کنگره، مشروط باشند، باز هم واشنگتن برنامه مشترک اقدام را نقض کرده است.»

همین را می‌خواستید؟ دلتان خنک شد که یک اجنبی آمد برای روح توافقتان دلسوزی کرد؟ انقدر روح بیچاره را بی‌آبرو کردید تا اینکه اینطور آبرویمان رفت! ای خدا...
  • م.ر سیخونکچی

ابلاغ بفرمایید!

م.ر سیخونکچی | پنجشنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۳، ۱۰:۳۳ ق.ظ | ۱ نظر

«حجت‌الاسلام‌ و المسلمین علی‌اکبر رشاد» رئیس پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی و عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی در گفتگویی گفته‌اند: «از وضع موجود در حوزه‌ علوم انسانی راضی نیستم» و جالبه که خبرگزاری محترم هم همین را تیتر کرده‌اند!

خواستم بعد از اعلام تاثر شدید از راضی نبودن ایشان، عرض بکنم حالا که راضی نیستید، سیاستهای کلی نظام را ابلاغ بفرمایید تا مقام معظم رهبری بعنوان یک مجری در حوزه تحول در علوم انسانی بروند اجرا کنند و شما بعنوان دیده‌بان و سیاستگذار در حوزه علوم انسانی راضی بشوید! همین!

  • م.ر سیخونکچی

رشد زمین خواری

م.ر سیخونکچی | پنجشنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۳، ۰۸:۵۰ ق.ظ | ۰ نظر
  • م.ر سیخونکچی

کف گرگی!

م.ر سیخونکچی | چهارشنبه, ۲۴ دی ۱۳۹۳، ۰۹:۴۵ ق.ظ | ۱ نظر

اون موقع که علی مطهری به یه نماینده از پشت تریبون مجلس گفت پفیوز، بهش گفتن این چه حرفی بود زدی؟ گفت معنی پفیوز رو نمیدونستم!

حالا هم که به یه نماینده دیگه کف گرگی زده بعید نیست بیاد بگه نمیدونستم گرگ حیوون وحشی‌ای ایه، فکر کردم یه گونه قناری نادره که نیمه های شب از خونه‌اش میاد بیرون و سوت بلبلی میزنه!

  • م.ر سیخونکچی

زنگ انشاء: نظرتان را درباره فتنه 88 بنویسید!

م.ر سیخونکچی | سه شنبه, ۲۳ دی ۱۳۹۳، ۰۶:۳۲ ب.ظ | ۵ نظر

به نام خدا

راستش من خودم درباره فتنه نظری ندارم چون خیلی سنم کم هست و فقط یادم هست که مادرم یک روز که خیلی عصبانی بود به یک تعداد آدمی که آمده بودند و هیئت آتیش زده بودند گفت «بی‌شرف!» اما پدرم خیلی نظر دارد. پدر من یک آدم خیلی معمولی است. صبح‌ها بلند می‌شود می‌رود سر کار و شبها برمی‌گردد خانه. پدرم البته خیلی درباره فتنه نظر نمی‌دهد چون می‌گوید نظراتش با بقیه فرق دارد و می‌ترسد مردم به او مثل علی مطهری که نظراتش با همه فرق دارد نگاه کنند. پدرم می‌گوید آدم نظر نداشته باشد بهتر از این است که مردم فکر کنند او هم مثل علی مطهری فکر می‌کند. من علی مطهری را نمی‌شناسم اما مثل اینکه آدم خیلی فرق داری است! پدرم می‌گوید صدا و سیما باید کاری کند که مردم بتوانند بین آدمهایی که با هم فرق دارند فرق بگذارند.

اما یکبار که پدرم مطمئن بود کسی آنجا نیست که فکر کند او هم مثل علی مطهری است و می‌خواهد مثل او فرق دار بازی در بیاورد، نظراتش درباره فتنه را گفت. پدرم می‌گفت فتنه خیلی هم خوب بود. پدرم می‌گفت اگر هر دو سه سال یکبار فتنه ایجاد شود برای همه خوب است. پدرم می‌گفت فتنه باعث شد بعضی‌ها برای یکبار هم شده در طول عمرشان «الله اکبر» بگویند. پدرم می‌گفت اگر فتنه نبود ممکن بود بعضی‌ها در تمام عمرشان یکبار هم که شده به نماز جمعه هم نروند. پدرم البته می‌گفت باید تا فتنه بعدی به فتنه‌گرها یاد داد که نماز با کفش درست نیست و نباید بصورت قاطی و زن و مرد درهم نماز جمعه خواند. پدرم تا این را گفت مادرم لبش را گاز گرفت و به خواهرم گفت برود زیر غذا را کم کند!

پدرم می‌گفت اگر فتنه نبود بعضی آقازاده‌ها از سوء تغذیه می‌مردند و خدا را شکر فتنه باعث شد که بروند وسط شلوغ پلوغی‌ها دو سه تا ساندویچ بخورند و کمی ته دلشان را بگیرد وگرنه می‌آمدند ما را هم می‌خوردند! پدرم می‌گفت اصلاً اگر فتنه نشده بود که یک خانم محترمی نمی‌توانست داد بزند مردم بریزند توی خیابان و ممکن بود مردم فکر کنند لال است خدای نکرده. تا پدرم این را گفت خواهرم گفت کل دنیا هم فکر کنند آدم لال است بهتر است از اینکه از این جور حرفها بزند. مادرم گفت اینکه از علی مطهری بودن هم بدتر است. پدرم دست کشید به سرم و سرش را از بالا به پایین تکان داد.

پدرم می‌گفت تازه فتنه باعث شده است یک آقازاده‌ای سه سال برود انگلستان و برای خودش سرکشی کند. من گفتم خوش به حالش، این بابک آقازاده که توی کلاس کنار من می‌نشیند انقدر بدبخت است که خوراکی ندارد بیاورد مدرسه آنوقت فامیلشان می‌رود انگلیس خوش می‌گذراند. تا این را گفت پدرم کوبید تو سرم که آن آقازاده با این آقازاده فرق دارد بچه، یک وقت بهش نگویی که آن آقازاده فامیلشان است که ناراحت می‌شود. من که داشتم سرم را می‌مالیدم گفتم یعنی آدم اگر آن آقازاده فامیلش باشد از اینکه مردم فکر کنند مثل علی مطهری فرق دارد هم بدتر است؟ پدرم دوباره دست کشید روی سرم و کله‌اش را از بالا به پایین تکان داد.

پدرم می‌گفت فتنه انقدر خوب بود که باعث شد یک نفر آدم گنده توی روز روشن برود توی مجلس ختم یک آدم زنده شرکت کند و در امور مربوط به مجالس ترحیم نو آوری ایجاد شود. پدرم می‌گفت فتنه باعث شد تا یک زنی که شوهرش می‌گفت روشنفکرترین زن ایران است نظریه داماد لرستان را بدهد و بقیه روشنفکرها هم چیزی درباره آن نگویند، تا مردم بفهمند روشنفکرها همچین پخی هم نیستند برای خودشان و پایش بیفتد دری وری‌هایی می‌گویند که آدم شاخ در می‌آورد!

پدرم می‌خواست هنوز هم فواید فتنه را بگوید که یک نفر در زد و آمد داخل و پدرم هم که می‌ترسید بخاطر نظرات فرق دارش فکر کند او هم شبیه علی مطهری فکر می‌کند، دیگر نظراتش را نگفت.

 

 

 

  • م.ر سیخونکچی